رهبر مؤثر و قدرتمند، نه‌تنها وانمود نمی‌کند که بی‌عیب و نقص است، بلکه به اعضای تیم نشان می‌دهد که مثل همه‌ی انسان‌ها، گاهی به کمک نیاز دارد.

پیتر برگمن، مربی ارشد تغییرات رفتاری کسب‌وکار و مدیرعامل مؤسسه‌ی Bregman Partners، در مطلب اخیر خود که در مجله‌ی کسب‌وکار هاروارد منتشرشده می‌نویسد:

من، خودم را انسانی قوی می‌دانم.

من خودم را به‌عنوان فردی می‌شناسم که می‌تواند فشار زیادی را مدیریت کند. کسی که در هرروز، حجم زیادی از کار را به‌خوبی تکمیل می‌کند. کسی که حتی در لحظات دشوار هم می‌تواند ساعت‌های طولانی کار کند. کسی که دربرابر مشکلات تسلیم نمی‌شود، بلکه به‌طور خستگی‌ناپذیر تلاش می‌کند تا زمانی‌که همه‌ی مسائل حل شوند.

من یک رهبرم و اغلب رهبرانی که می‌شناسم، احساس مشابهی در مورد خودشان دارند. ما باید قوی باشیم، زیرا شرکت‌ها، کارکنان، مشتریان و خانواده‌های ما، همگی برای عبور از چالش‌ها و سختی‌ها، به ما تکیه می‌کنند. این همان کاری است که ما انجام می‌دهیم و البته، مهارت و استعداد ما در عبور از فشار، پیچیدگی و موفقیت، باعث می‌شود گاهی احساس «اَبَر انسان بودن» داشته باشیم.

اما یک اتفاق غیرمنتظره، نظر من را کاملاً تغییر داد. یک‌شب، زمانی‌که برای یک قرار ملاقات شام با یک دوست دبیرستانی به سمت نیویورک راه افتاده بودم، دوچرخه‌ام با یک حفره یا دست‌انداز برخورد کرد و ناگهان متوقف شد. من از روی دوچرخه پرتاب شدم و کنار اتومبیلی که همان نزدیکی پارک شده بود، افتادم.

من آسیب‌دیده بودم و خونریزی داشتم و البته، قادر به فکر کردن نبودم. مردمی که در اطراف در حال گذر بودند، دور من جمع شدند و از من پرسیدند که آیا حالم خوب است؟ اما من واقعاً نمی‌دانستم. آن‌ها از من پرسیدند که آیا آب می‌خواهم؟ ولی من نمی‌دانستم. وقتی‌که سرانجام، تلوتلوخوران روی پاهایم ایستادم، آن‌ها از من پرسیدند که بهتر نیست بنشینم؟ اما هنوز نمی‌دانستم.

زمانی‌که به آن لحظه فکر می‌کنم، فقط از یک‌چیز کاملاً مطمئن هستم: اینکه من کاملاً، در حد و اندازه‌ی یک انسان ساده‌ام، نه بیشتر.

در کمال شگفتی، به‌عنوان رهبری که همیشه، ابراز احساسات را یک نقطه‌ی قوت می‌دانست، متوجه نکته‌ی دیگری شدم: واقعیت این بود که من همیشه فکر می‌کردم باید یک «ابر انسان» باشم و هرگونه ضعفی؛ قدرت رهبری مرا تقلیل می‌دهد.

حالا به‌وضوح می‌فهمم که حقیقت، دقیقاً برعکس چیزی است که فکر می‌کردم. عدم پذیرش ضعف، به دو دلیل ساده کارایی را پایین می‌آورد:

اول اینکه نفی ضعف‌های انسانی، حرکت پایداری نیست. بی‌تردید روزی، زندگی روی سخت خودش را به ما نشان می‌دهد و باید این حقیقت را بپذیریم که به‌عنوان یک انسان، از نقاط ضعف، ایرادها و کاستی‌هایی برخورداریم.

دوم، این کار نشان‌دهنده‌ی ضعف رهبری است. اساس رهبری، به ارتباطات و تماس انسان‌ها باهم برمی‌گردد. کارمندان یا اعضای تیم، تنها درصورتی‌که شما را درک کنند، از شما پیروی می‌کنند، برای شما سخت کار می‌کنند، به خاطر شما ریسک‌ها را می‌پذیرند، دست به خلق و سازندگی می‌زنند. آن‌ها درصورتی‌ برای شما فداکاری می‌کنند که با شما احساس اتصال و ارتباط داشته باشند. به همین دلیل، سؤال من این است: آیا اعضای تیم، می‌توانند واقعاً با شما ارتباط برقرار کنند، به شما اعتماد کنند، صادقانه همه‌ی تلاش خود را برای اهداف شما به کار بگیرند، اگر شما صرفاً زوایای قوی و تأثیرگذار درونی خودتان را به آن‌ها نشان بدهید؟ فکر می‌کنید تا چه زمانی می‌توانید این شرایط را حفظ کنید؟ چقدر طول می‌کشد تا آن‌ها را کاملاً  ناامید کنید؟

به‌بیان‌دیگر، وقتی ما در تلاش برای «رهبر قوی بودن»، ضعف‌هایمان را پنهان می‌کنیم، به رهبرانی ضعیف تبدیل می‌شویم. وقتی وانمود می‌کنیم که از هیچ نقطه‌ای، آسیب‌پذیر نیستیم، آسیب‌پذیرتر می‌شویم.

یک نکته‌ی مهم را به یاد داشته باشید: منازعات و تقلاهای ما، بیشتر از موفقیت‌هایمان ما را تعریف نمی‌کند. شما ضعیف نیستید، بلکه از نقاط ضعف برخوردارید. این دو حالت با یکدیگر متفاوت‌اند.

از منظر انسانیت، که هم ضعف‌ها و هم قوت‌های ما را پوشش می‌دهد، بهترین عمل رهبری برای پیش رفتن این است که «کمک بخواهیم».

آن شب، وقتی سرانجام بلند شدم و خودم را به قرار شام رساندم، از طرف دوستانم مورد استقبال قرار گرفتم: آن‌ها نگران و البته حامی من بودند. دوستم توبی، دوچرخه را پشت ماشینش گذاشت و مرا به اورژانس رساند. دوستان دیگرم، پام، سوزی، نیکی و ویکی، همگی به بیمارستان آمدند و تا دیروقت، کنار من ماندند.

خوش‌شانس بودم که آن شب تنها نبودم و این به خاطر انسانیت من بود، نه برعکس.

نیاز به کمک و درخواست کمک، بخش مهمی از هنر و مهارت رهبری است.گرچه ظاهراً همیشه این موضوع را می‌دانستم، اما در درونم، حس می‌کردم که وظیفه‌ی رهبر کمک کردن به دیگران است نه کمک خواستن از آن‌ها.

اما این احساس، رنگی از واقعیت نداشت. واقعیت این است که رهبرانی که به کمک دیگران نیاز ندارند، کسی را هم ندارند که او را هدایت کنند. مردم، زمانی‌که به دیگران کمک می‌کنند، احساس خوبی کسب می‌کنند. این جریان به آن‌ها الهام و انگیزه میبخشد. آن‌ها نه‌تنها افرادی را که به کمک نیاز دارند، حقیر و ضعیف نمی‌دانند، بلکه با آن‌ها رابطه‌ی قوی‌تری برقرار می‌کنند.

من یک ابر انسان نیستم. شما هم نیستید و این موضوع نه‌تنها بد نیست، بلکه از خوب هم بهتر است.

 

منبع: زومیت